میراکلس :رویایی خیالی۲
کت نوار:طرفدارام دورمو گرفتن....
مرینت:از سرو کولش بالا می رفتن و زیرشون کم مونده بود خفه شه.....
یه چیز دراز. از بالای سرشون اومد بالا که شبیه چوب دستی بود یهویی کت نوار از بینشون پرواز کرد به سمت آسمون ویهویی غیب شد!
همهی طرفداراش دنبالش می گشتن ولی معلوم نبود که یهویی کجا غیبش زد؟
شیرینی ها همشون خراب شده بودن دوباره رفتم مغازه و یه بسته ی دیگه برداشتم و سوار موتورم شدم باید سریع تر می رفتم وگر نه اگه واسه ی تولد آلیادیر می رسیدم منو می کُشت......
رفتم و کنار برج ایفل موتورمو پارک کردم ویه نفس عمیق کشیدم، کلاه کاسکتمو درآوردم و جعبه رو از روی موتور برداشتم و یه نگاه به ساعتم انداختمو رفتم سمت برج.....
●
●
●
●
●
بعد از دقایقی طولانی...
●
●
●
●
وقتی وارد برج شدم دیدم هیچ کس اونجا نیست تلفنمو برداشتم و خواستم زنگ بزنم به آلیا که یهویی چشمم به تاریخ امروز افتاد تولد آلیا که فرداست پس من چرا تاریخشو امروز زدم.......
اَه...........آخه .........من............چرا.........اینقدر.......گیجم؟
سوار آسانسور شدمو اومدم پایین.....
رفتم سمت موتورمو نفسمو کلافه بیرون دادم دیگه واقعا حوصلم سر رفته بود ودلم ضعف می رفت یه کاپ کیک از جعبه درآوردم تا خواستم بخورم چشمم به یه دختر بچه افتاد که گل رز می فروخت ومظلوم نگاهم می کرد یه لبخند کوچیک زدم ویکی از کاپکیکای طرح تک شاخ و ازجعبه در آوردم ورفتم سمتش و روی دوتا زانوم نشستم، تا باهم ،هم قد بشیم وکاپ کیک و گرفتم سمتش...
چشماش از خوشحالی داشت برق می زد کاپ کیک و ازم گرفت و صورتمو یه بوس کوچولو کرد از خنده های بامزش منم خندم می گرفت
دختر یکی از گلاشو سمتم گرفت و مظلوم نگاهم کرد و گفت:مسی....
حرف زدنش خیلی گوگولی بود تا گل و ازش گرفتم گونه هاش سرخ شد و بدو بدو ازم دور شد
منم پشت بندش از این کارای با مزش خندم گرفته بود و نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم
●
●
خورشید دیگه داشت غروب می کرد یهویی یه صدای از پشت سرم اومد انگار که یکی داشت منو صدا می کرد وقتی برگشتم بادیدن فرد مقابلم استرس گرفتم و با تته پته سلام کوچیکی بهش کردم.......
آخه من چرا باید جلوی این آدم اینطوری رفتار کنم آبروم پیشش رفت.....
●
●
به نظرتون کی بود ؟
نظرتونو برام بنویسید
دوستون دارم تا پارت بعد خدا حافظ ......
《At._.fr》